تنهاترین آرزو
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می آوردیک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد، او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بعد
قالب وبلاگ
موضوعات سايت
درهم و برهم
متفرقه
عکس
اس ام اس و پیامک
خبر تصویری
داستان
پزشکی و بهداشتی
عاشقانه ها
حدیث
پیغام مدیر سایت
سلام دوست من به سایت تنهاترین آرزو خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات

دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید







پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می آوردیک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد،
او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند،
با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست دختر جوان احساس کرد که او بسیارگرسنه است براش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آور...د پسرک شیر را سر کشیدو آهسته گفت :
چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر جوان گفت: هیچ،،،مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم،
پسرک در مقابل گفت : از صمیم قلب ازشما تشکر می کنم،
پسرک که"هاروارد کلی" نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد،تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد
سالها بعد...........زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد پزشکان از درمان وی عاجز شدند او به شهر بزرگتری منتقل شد،
دکتر هاروارد کلی برای مشاوره درمورد وضعیت این زن فراخوانده شد وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی از چشمانش نمایان شد او بلافاصله بیمار را شناخت مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد،
مبارزه آنها بعد از کشمش طولانی با بیماری به پیروزی رسید روز ترخیص بیمار فرا رسید زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورت حساب کار کند،نگاهی به صورتحساب کرد جملهای به چشمش خورد "همه مخارج بیمارستان قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است
امضاءدکتر هاروارد کلی"زن مات و مبهوت مانده بود به یاد آنروز افتاد پسرکی برای یک لیوان آب درخانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد اشک از چشمان زن سرازیرشد.
فقط توانست بگوید:خدایا شکر...



امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : داستان ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب برای قرار کد مورد نظر به ویرایش قالب مراجعه کنید
برچسب ها : پسرک فقیر ,

مطالب مرتبط
.:: رنگ دنيا ديدن ::.
مرکز خرید شوهر
داستان یک دانشمند
عشق و ازدواج چیست؟
انشاي يك بچه دبستاني در مورد ازدواج
بستنی شکلاتی
ماجرای ۴ دانشجوی پسر…
دوست دختر زیاد
وقتی پهلوان در مقابل شخص اول مملکت سر خم نمی کند...
داستانی به نام نا مساوی

تاریخ : جمعه 13 بهمن 1391 نویسنده : تنهاترین آرزو l بازدید : 59

ارسال نظر
کد امنیتی رفرش


مطالب گذشته
» رنج چیست؟ »» سه شنبه 21 اردیبهشت 1400
» خیالت بیشتر از تو با من کنار می آید. »» سه شنبه 20 اسفند 1392
» اگر فـرهـاد باشـی همـه چیـز شیـریـن می شـود »» شنبه 10 اسفند 1392
» من اینجا بس دلم تنگ است »» یکشنبه 20 بهمن 1392
» ۱۰ نکته کوچک و مهم در فتوشاپ برای طراحان وب »» جمعه 18 مرداد 1392
» چرا دختران باید پسته بخورند »» جمعه 18 مرداد 1392
» تقویم مناسبت‌ها و فضایل ماه مبارک رمضان »» سه شنبه 18 تیر 1392
» دعاى شب آخر شعبان و شب اول رمضان »» سه شنبه 18 تیر 1392
» برگرد ... »» دوشنبه 27 خرداد 1392
» قصه غريبي »» دوشنبه 27 خرداد 1392
آمار کاربران

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوند هاي روانه

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به تنهاترین آرزو مي باشد.

جدید ترین موزیک های روز



طراح و مترجم قالب

طراح قالب

جدیدترین مطالب روز

فیلم روز

تنهاترین آرزو